مگر کردستان من چه کرده است....؟

مگر کردستان من چه کرده است که بر تپه تپه اش مینی روییده است تا بر پاهای کوچک کودکی چوپان بوسه بزند یا گامهای زمخت مرد کشاورزی را گاز بگیرد یا دست نوازش بر سر دخترکی بکشد که از سر چشمه آب می آورد که بر دشت به دشتش بمبهای خوشه ای خوشه کرده اند تا روزی آلومینیومهایش بهانه ای برای ترکیدن بر دستهای«سوران»و«هیوا» باشد تا بسوزاند و کور کند،که درخت به درختش شیمیایی شدند تا در فستیوال گاز سوز کردن تمام ماشینها،درختان هم گاز دار شوند تا آدمها را بسوزاند و آنگاه هلبچه یعنی«شهری برای شرمندگی انسانها»

مگر کردستان من چه کرده است که دختران تازه عروسش بر لچکهای عروسیشان بسته می شوند و گروگان تا حجله‌ی مردانشان را در کوههای بومی سرزمینشان بر بومی نبودگان نشان دهند و نشان نمی دهند و همراه«کورپه»های چند روزه شان مهمان گورهای دسته جمعی می شوند که مادران «سروین»پریشانش روله رو کنان فرزندان مرده‌شان را در حیاط خانه چال می کنند تا گریه کنند بر گورهایی که همین نزدیکیست که پدران «چوخورانه» پوشش بازارهای شهر را تا خیاطی همیشه شلوغ طی کنند تا پیراهنی از آه و سیاه سفارش دهند که کودکان کوچه های بازیش در اسارت شهوت ناکردستانان ثابت کنند که «لاک پشتها هم پرواز می کنند» و در پروازشان«آوازهای سرزمین مادری»شان را بلند بلند گریه می کنند.

مگر کردستان من چه کرده است...و سرزمین من و نیشتمان من در میان مه عظیمی گمش کرده اند بی آنکه جایی از کره جغرافیایی،انگشتی آن را نشانه کند که«این کردستان»است.سرزمین من محدوده مرزهایی است که سیمهای خاردار شناسنامه اش شده اند سرزمینی که بر هیچ دوربینی لبخند نزده است .سرزمین کردهای بی کردستان...

آه...مگر کردستان من چه کرده است که امتداد نامش از رنج به رنج به گستره ای از زخمهایی می رسد که زخمی ترین زخمهایند،که دامنه اش بمبستانی از آخرین اختراعات زرادخانه هاست ،که در مزرعه هایش هزاران مین چشم براه تیغه های داس کشاورزی‌ست که نان از خداخواسته است...